طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

------------ "روز هایی برای خدا" --------------

من و وجدانمو و دلم!اینجور باهم قرار گذاشتیم
برای خدا وبه عشق مولا وخدمت به بهترین ها
بهترین هایی که داراییشون پاکی و صفا هست
نه مال و سرمایه و مقام و زیبایی...
حرکت کنیم...
قرارمون اینه: که تلاشمون و جهادمون ...
"فقط" برای تجربه و پیشرفت نباشه!
دعا کنید حواسم باشه این کار رو پله قرار ندم
دعـــــــا کنید تا آخــــــــــــر بمونــــــــــم...
--------------------- یا حق -------------------

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
نویسندگان

۱۲ مطلب با موضوع «از گذشته» ثبت شده است

کنار جاده همانطور که به چوب دستیش تکیه داده بود، دست تکان می داد، به راننده گفتم: " وایستا فکر کنم آب میخاد" از ماشین پیاده شدم ، رفتم طرفش...

سلام پدرجون خوبی؟ آب میخاید یا جای میخاید برید؟

به سرتاپای من نگاهی انداخت، از نگاهش معلوم بود مرا شناخته است! این را از برق چشمانش می شد فهمید! با خودم گفتم اگر نشناسی باز هم کارت را راه میندازیم... سرش را بالا گرفت و همانطور که دست های پینه بسته اش رو از دستم جدا می کرد گفت؛ "خیلی وقته منتظرتونم!  گفتم منتظر من یا ماشین؟ "

گفت؛ منتظر شما حاج اقا ! از این حرفش تعجب کردم و  ذهنم پر شد از سؤال های جور واجور، پیش خودم گفتم حتما از نداری و گرفتاری پیش من آمده یا اینکه رفقای جهادی چیزی  گفتند...

خلاصه...؛ گفت بی ادبی هست ولی چند لحظه میخام وقت شمارو بگیرم و باشما کار دارم، بعد بدون مقدمه دستم رو گرفت، مرا کنار کشید و طوری که راننده نبیند پلاستیک مشکی که دستمالی پارچه ای داخلش پیچیده شده بود را در دستم جا داد. بعد با شرم و خجالت و با آن لهجه شیرین خراسانی گفت "خیلی وقته نیت کردم برای حضرت زهرا کاری بکنم! اگه شد با این یه کار کوچیک برای حضرت فاطمه بکنید."

سرش پایین بود دستش رو از دستم کشید و زیر لب صلوات می فرستاد و رفت...

رفتنش را نظاره میکردم، گیج شده بودم، پیرمرد که معلوم بود چوپان روستا است، همونطور که دور میشد به آسمان نگاهی کرد و آستینش را روی صورتش کشید.

یاد بچگی هایم افتادم یاد وقت هایی که پیش مادرم اشک هایم را با آستینم پاک می کردم...

وقتی پلاستیک را باز کردم بوی عطر فضا را پر کرد! حدود پانصد هزار تومان داخل دستمال بود! به دستمال و حتی اسکناس ها عطر زده بود...

مطمئنم گوسفندش را فروخته، گوسفندی که حتما اندک سرمایه اش بوده...

+گاهی غبطه خوردن گلوی آدم رو به درد میاره من هنوز گلوم درد میکنه...

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۵۹
طلبه جهادی

وقتی وارد خونه پیرمرد روستایی شدیم فقر و نداری از همه جا می بارید، ولی این قبل از درک بارش  فهم و معرفت بود! یکی از رفقایی که باهم رفته بودیم برای بازدید از روستاها، می خواست یه جوری به پیرمرد روستایی بفهمونه که ما از کم کاری برخی مسولین در قبال شما ناراحتیم، و طرف شماییم و از این حرفایی که عموما وقتی میریم مناطق محروم برای کم شدن وجدان دردمون میزنیم! خلاصه دوستمون گفت؛ کاش مسؤلین بیان و ببینن تو چه وضعی زندگی می کنید، چه مشکلاتی دارید و...

داشتم پیرمرد روستایی رو نیگا می کردم ببینم عکس العملش چیه، اشک تو چشماش حلقه زد همونطور که اشک رو گونه هاش می غلطید گفت؛ حاج آقا قرار نبوده انقلاب برای ما کاری بکنه! ما شرمنده ایم که نتونستیم جوری که باید برای انقلاب کاری بکنیم!

بعدها فهمیدم اون پیرمرد و استاد معرفت خیلی از مدت جنگ تحمیلی رو جبهه بوده...

روحانی جهادی

۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۰۳:۲۹
طلبه جهادی

آخرای تابستون 85 بود، دانش آموزای ممتاز مناطق محروم چهار محال رو آورده بودیم قم، برای زیارت و سیاحت.

حاج آقا صفری داشتن صحبت می کردن؛ از غربت امام زمان(عج) و تنهایی آقا و اینکه چطور میشه ارباب رو ببینیم، وقتی از مشرّف شدن یکی از علما محضر ارباب گفتن، دانش آموزی که کنارم نشسته بود با اون چهره آفتاب سوخته و اشکی که تو چشماش حلقه زده بود رو کرد به من و با بغض گفت:

حاج آقا شما تا حالا چند دفعه امام زمان رو دیدین؟

هیچ وقت اونقد شرمنده نشده بودم...

 

+ شرمنده همیشگی

۴ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۵۶
طلبه جهادی

ببخشید نشد بقیه خاطرات اردوی شهید حقانی رو بگم، درگیر برگزاری اردو بودیم... یه عده از رفقا قبل از اربعین رفتن تویسرکان که دیشب برگشتن، ماهم صبح از دیار مردمون باصفای نورآباد (دلفان) برگشتیم...

چندتا عکش از اردوی جهادی شهید حقانی رو میذارم براتون، انشاءالله وقت شد بقیه چیزایی که تو ذهنم مونده رو براتون می گم.

برای دیدن عکس ها در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید

  

هدیه به پیشگاه خانم حضرت زهراء سلام الله علیها صلوات بفرستین و بقیه رو تو ادامه مطلب ببینین

۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۳:۱۶
طلبه جهادی

سلام

خیلی بی مقدمه میگم! این چند روز بخاطر بعضی مسایل نشد بریم منبر و سخنرانی و...

ولی گاهی با آقا سید میرفتیم خیابون گردی!! اونم با لباس مقدس روحانیت!  باور کنید راست میگم!!

خلاصه تو این گشت و گزار گاهی با کسی هم صحبت میشدیم گاهی لبخندی و سلامی و...

با اینکه همیشه اعتقادم همین بوده، ولی بیشتر باور کردم که تاثیر این کارا از منبر کمتر نیست و شاید بعضی وقتا و برای بعضی مخاطبین مؤثرتر هم باشه!!

آره معجزه ای به نام محبت و خنده!! که اگه دریابیم ره صدساله رو یه شبه که نه ولی یه ساله میریم!!

به امید لبای خندون برای همه...

۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۲ ، ۰۷:۵۹
طلبه جهادی

پیام رو مثل همه پیامای دیگه حذف کردم! فکر نمیکردم بهش نیاز پیدا کنم و نیاز بشه برم بپرسم و از چند و چون پیام و اردو با خبر بشم؟! ...

الان یه هفته ای هست اردو تموم شده، وقتی حاج حسن گفت میای یا نه گفتم فکر نمیکنم نیاز باشه، آخه این اردو برای مدیران گروه های تبلیغی بود! که بیشتر با کار جهادی آشنا بشن! ما هم که تفریحی هم نیگا کنیم اردوهای زیادی رو توفیق تفریح داشتیم!

ولی حاج حسن با چند جمله مخ مارو زد!

این شد که قرار شد بریم سمت شیراز و منم بشم یکی از نوکرای "بی بی زینب سلام الله علیها" تو اردوی جهادی سازندگی شهید حقانی(ره)

راستش وقتی گفتن قراره با پرواز بریم و از طرفی هم مسؤلین گروه های تبلیغی تو اردو بودن، فکر نمیکردم اردوی خوبی از آب دربیاد.

ساعت دوازده دفتر تشکل بودم(با کمی تاخیر) و بعدش با چندتا سواری حرکت کردیم سمت تهران و فرودگاه مهرآباد، حالا بماند که وقتی مردم 25 تا آخوند رو باهم تو فرودگاه و هواپیما میدیدن چه حالی داشتن!! ماهم که رومون نمیشد بگیم میریم اردو جهادی! آخه اردو جهادی اونم با پرواز!!

خلاصه ساعت حدود شش عصر رسیدیم شیراز، اول از همه رفتیم سمت حرم احمد ابن موسی(ع) "شاهچراغ" جهت عرض ادب و زیارت، بعدشم یه جلسه توجیهی مختصر و حرکت به سوی بخش میمه - روستای خبره...

تا رسیدیم ساعت حدود یک شب شده بود! اهالی خبره هم مثل همه روستاها که زود میخوابن، خوابیده بودن، با اینکه خیلی  منتظر بودن برای رسیدن رفقا! ولی خب فک نکنید کسی استقبال نیومد!! اتفاقا استقبال پر سروصدایی داشتیم !سگای روستا برای استقبال اومدن، و از حق نگذریم استقبال خوبی هم شد!!!

بعد از چاق سلامتی با استقبال کننده ها! که یکی دونفر از اهالی خبره هم همش بهشون غر میزدن! همه رفتیم خونه یکی از اهالی برای استراحت و خواب...

حاج حسن (شما بخونید میر غضب اردو) همش وردش این بود زود بخوابید فردا ساعت 5 بیدار باشه ها!! ولی خب مگه آخوند جماعت قراره حرف کسی رو گوش بده!

بعد تموم شدن تلفنام!! و صف سرویس! نزدیک 2 رفتم که بخوابم، ولی هنوز چشام گرم نشده بود که صدای مناجات سحرگاهی اونم تو بلندگو، بیدارم کرد! نماز شب با اعمال شاقه!...

پیش خودم گفتم الانه صدای همه دربیاد، ولی وقتی بلند شدم از خودم خجالت کشیدم، با اینکه بچه ها شب دیر خوابیده بودن همه مشغول نماز شب بودن، الحق که افسران جنگ نرم بودن...

جونم براتون بگه بعد از نماز صبح یخورده بالا و پایین پریدیم و مثلا نرمشی کردیمٕ بعدشم با یه دعای عهد دلمون رو صفا دادن! دعا که تموم شد یه صبحونه درست و حسابی با نون محلی و... آخرش هم آماده باش برای کار عمرانی...

قبل حرکت به سمت پروژه عمرانی مراسم انتخاب شلوار بود و لباس پوشان!! کشش ندموقت طلوع آفتاب سر زمین مسجد بودیم، مسجدی که به نام "بی بی زینب سلام الله علیها" مزین بود.

بچه ها تقسیم شدن! یه عده رفتن سراغ آوردن آجر پای کار یه عده هم سراغ ملات و ...

خلاصه همه دست به بیل و آجر شدیم...

و منم شدم وزیر ملات!!!!!!! خب:  ملات ملاته.... شیرین ملاته بدو که تموم شد... ملات نگو قند و عسل بدو که خراب شد!!

سه تا اوستا کار دیوار چینی رو شروع کردن و برو بچ (شما بخونید مسولین گروه های تبلیغی کشور که همشونم آخوند بودن!!) باید آجر و ملات اوستاها رو تامین می کردن، طلبه های با صفایی که چند ساعت پیش لباس آخوندی تنشون بود و برای خودشون شان و شؤوناتی داشتن بی خیال همه شؤونات شده بودن و انگار نه انگار که مسولیتی دارن، با چنان عشقی کار می کردن که انگار دارن جلوی خود آقا و صاحبمون کار میکنن، که حتما هم همین بوده...

بقیشم بمونه برای یه روز دیگه...

۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۱۰:۱۵
طلبه جهادی
گاهی پیش خودم میگم خب حالا که چی! هرچند وقت میای اینجا و از خودت یه چیزایی میگی و بلغور مکنی که چی بشه؟!
با اینکه میدونم نه حرفام حرف هست و نه سودی داره نمیدونمم چرا باز میام!!
ولی خب نمیشه اینهمه حرف رو تو دل  نیگه داشت !! هرچند اینجا هم نمیگم!!
جونم براتون بگه ارباب بازم بنده نوازی کردن و توفیق نوکری دادن...
حدود 130 نفر شدن رفقای با صفا و با مرام و صد البته پاکاری که اومدن تو میدون و به اسم اردوی جهادی، هجرت کردن، از خودشون و رفاه و زندگی و خوشیشون تا شاید قدمی برای اومدن آقا برداریم...
اردوی امسال یه فرقای با سال گذشته داشت! ااونم اینکه کلی مشکل داشتیم(البته هنوزم داریم) تو بحث مالی و نیروی انسانی و بعدشم بعضی ناهماهنگی ها و...
بگدریم حرف برای گفتن زیاده، داشتم براتون میگفتم صد و سی نفر از رفقای جهادی اومدن تو میدون که  حدود 30 نفر عازم دلفان شدن و 100 نفر خراسان.
راستش هنوز وقت نکردم پای حرف رفقای لرستان بشینم، ولی برنامه های خراسان اینا بود: مباحث تربیتی که تو مدارس پسرانه و دخترانه برگزار می شد و خواهران و برادران طلبه زحمت کلاس داری و مشاوره و نمایشگاه رو تو مدارس می کشیدن- درکنارش وجود پربرکت حاج آقا اکبری بود که علاوه بر برنامه های ویژه ای که برای مربیان و معلمان و اولیاء گذاشتن باعث دلگرمی بودن...
یکی دیگه بحث تبلیغ جهادی بود که بچه ها حدود هشتاد روستا رو پوشش دادن در کنار این بحث تبلیغ سیار و گردشی هم بود.
کار عمرانی هم متمرکز شد تو ساخت مسجد روستای معروفان(یه روستای کوچیک و نمکی! که برادرای شیعه و سنی باهم یه زندگی خیلی خوبی داشتن) این مسجد که واسه مسلمونای! معروفان ساخته میشه از صفر شروع شد و تا الان ستوناش رو زدن.
روز جمعه بعد عاشورا همه رفقا جمع شدن و بعد از اینکه دیداری تازه کردیم، با عرق و گرد نوکری ابی عبدالله رفتن پابوس آقا علی ابن موسی رضا و چه صفایی داره این زیارت اونم با این حال، یه زیارت دو سه ساعته...
منم که مثل همیشه یه جامونده م ...
دعا کنید مزد من همون نوکری خادمین  ارباب ثبت بشه.
انشاءالله همین دوسه روز براتون عکس هم میذارم.
یاعلی
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۲ ، ۰۹:۵۹
طلبه جهادی


سلام

حتما پیش خودتون می گید؛ با این وضع کلا بی خیال شم بهتره!!

بخدا گرفتارم چیکار کنم؟

ولی انشاءالله به مدد مولا از این به بعد قراره یه کارایی بکنم.

شما دعا کنید بشه...

چاکر همتونم هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۴۷
طلبه جهادی

اینجور اگه بخوام پیش برم به قول "حامد"دوست جدیدم: دوسال طول میکشه تا تهش برم تازه کی وقت میکنه بخونه...

مختصر براتون بگم:

خلاصه اینکه بعد از یکی دو روز اردو رو روال افتاد و رفقای جهادی کارشون رو شروع کردن از این به بعد یا روستا به روستا جلو میریم و یا برای هر عرصه یه مطلب میذارم. مثلا عرصه فرهنگی یا عمرانی و...

تو اردو جهادی نوروز که به نام "یاوران خورشید" مزین بود توفیق نوکری و خدمت رسانی به نزدیک 10 روستا رو داشتیم که از این ده روستا، تو سه روستا برنامه عمرانی بود، و تو بقیشم فرهنگی و زیبا سازی

روستای اول روستای مله کبود که برنامه اصلی(زدن مخزن ذخیره آب و...) اونجا قرار بود باشه تو این روستا علاوه بر شروع ساخت مسجد، کار فرهنگی هم شد و همچنیم کار زیبا سازی

روستای دوم: روستای کوله مرز علیا بود. واقعا مردومون با صفایی داشت"مثل همه جا" اونجا هم کار مسجد و زیبا سازی و برنامه های فرهنگی بود.

روستای سوم: چمن--- بوله!! صدا نمیاد چممممممن----بوله!! بله روستای چمن بوله بود. که ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۷
طلبه جهادی
نمیدونم وقتی قسمت اول رو خوندین چی تو ذهنتون نقش بسته و چه حسی داشتین؟!
ولی این اردو واقعا نفس گیر بود، با اینکه تموم تیم اجرایی و خادمین اردو از اون پاکارا و با تجربه های جهادی بودن و به قولی از استخون تروکنده های مدیریت بحران بودن!! ولی مشکل خیلی زیاد بود، اختلاف دیدگاه و گسترده بودن طیف نیروی جهادی و مشکلات هماهنگی و...
اردوی جهادی نوروز در خدمت نیرو ها و کادر چهار گروه جهادی بودیم!! دانشجوهای با صفای دانشگاه امام حسین(کانون زنده یاد شهید کلاته)-طلاب خراسان جنوبی(گروه مبشر) طلبه های قم و دانشجوهایی از هرکجا! (گروه طریق وصل) جهادیای گروه " عباد" هم که نوکری و خادمی بچه هارو داشتن... تازه غیر اینا طلبه های خارجی هم بودن!! با کلی نیروی آزاد!!!  فک کنید چی میشه...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۸
طلبه جهادی

--------- " تا آخر بخونید، نظراتتونم حتما مشکل گشای کارمون خواهد بود" ---------

انگار همین دیروز بود!!

با یه چمدون و کلی وسایل، دنبال اتوبوس میدویدم تا برسم! عرق سر صورتمو خیس کرده بود، ولی وقتی رفقای باحال و با صفای جهادی رو دیدم تموم خستگیام تموم شد. حرکت کردیم به طرف لرستان-نورآباد یا همون دلفان- هر چند دلم راهی خراسان بود ولی اینجا هم نوکری ارباب بود باید میرفتیم... اوایل بهمن ماه بود...

بگذریم...

وقتی رسیدیم پیش قراول اومدن استقبال و... اونجا اولین دفعه با داداش سعید آشنا شدم! سعید و آقا رضا و دو سه نفر دیگه چند روز جلو تر رفته بودن واسه هماهنگی های نهایی، به جز سعید بقیه رو از قبل میشناختم ولی سعید رو تازه اونجا دیدم!

همون جا و تو گعده های شبانه بود که استارت "اردوی جهادی" عید زده شد؛ قرار بود یه اردو برگزار کنیم الگو باشه، تو اردو هم از همه قشری باشن!! هم طلبه هم دانشجو،بنا کارگر و هم فکر و غیر هم فکر!! قرار گذاشته بودیم کار گروهی و تشکیلاتی بکنیم!!

چند روزی که اونجا بودیم، با مسؤلین و ادارات هماهنگی کردیم و بعد از دو سه جلسه قرار شد یه پروژه تعریف کنیم که نیاز مردم باشه. سرتون رو در نیارم از اون وقت تا عید نزدیک 11 سفر شناسایی رفتیم گاهی 4 نفره گاهی هم 8 نفره!! جریانش خیلی مفصله! ولی تهش تصمیم این شد که یه منبع ذخیر آب تو روستای "مله کبود" بزنیم و همچنین کانال کشی آب کشاورزی و در کنارشم تعمیر مدرسه و خطاطی و نقاشی و کار فرهنگی و کلی برنامه دیگه ... که البته اصل کارمون هم فرهنگی بود!!
ولی نشد که بشه؟!
چرا؟
خب میگم براتون:

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۰۵
طلبه جهادی
سلام به همگی...
راستش از یکشنبه شب که رسیدیم، چپ و راست کلاس و برنامه بوده! ایقد برنامه ها زیاد بود وقت نشد سر بزنم. نظرتون؟؟
 تازه فهمیدم میثم! وای باز یادم رفت حاج آقا صفری!! چرا منو آورده اینجا!!
حدودا 15 نفر میشن رفقای باحالی که باید ازشون درس بگیرم... فک کنم میثم میخاد باسوادم کنه! نظرتون؟؟
شایدم میخاد محک بزنه ببینه چقد تشکیلات رو فهمیدم؟!  نظرتون؟؟
آخه تو اردوی نوروز مثلا من خادم بودم و همش دم از کار تشکیلاتی میزدم و اینکه باید یاد بگیریم تحت تشکیلات کار کنیم حالا نوبت حرف گوش دادنه آقا میثم میخاد ببینه چند مرده حلاجم!!  نظرتون؟؟
 اینجا جای خالی تموم سال های از دست رفته رو حس میکنم؛ کاش قدر فرصت هارو بیشتر میدونستم!! ولی فک کنم باز بشه جبران کرد! نظرتون؟؟!!
جونم براتون بگه؛ اینجا جاتون خیلی خالیه، صفا میکنم با رفقایی که اینجان، بعضیشون واقعا روح خیلی بزرگی دارن البته همشون از من سرن...
با همه این حرفا دلم لک زده واسه اردو جهادی....  نظرتون؟؟
صبحی داشتم به حسین میگفتم، خدا خیرش یده منو برد نرمش! بهش گفتم با مردم بودن یه چیز دیگه اس یه صفای دیگه ای داره ...  نظرتون؟؟
انشاء الله محرم با هم میریم اردو جهادی، یه اردو با طعم و بوی کربلا، رفقا دیگه چیزی نمونده...  نظرتون رو نمیخام! نیاز به نظر نداره!! ابن دیگه خوبه...
"السلام علیک یا اباعبدالله"
۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۵۰
طلبه جهادی