طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

------------ "روز هایی برای خدا" --------------

من و وجدانمو و دلم!اینجور باهم قرار گذاشتیم
برای خدا وبه عشق مولا وخدمت به بهترین ها
بهترین هایی که داراییشون پاکی و صفا هست
نه مال و سرمایه و مقام و زیبایی...
حرکت کنیم...
قرارمون اینه: که تلاشمون و جهادمون ...
"فقط" برای تجربه و پیشرفت نباشه!
دعا کنید حواسم باشه این کار رو پله قرار ندم
دعـــــــا کنید تا آخــــــــــــر بمونــــــــــم...
--------------------- یا حق -------------------

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
نویسندگان

خاطرات نوروز1

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۰۵ ب.ظ

--------- " تا آخر بخونید، نظراتتونم حتما مشکل گشای کارمون خواهد بود" ---------

انگار همین دیروز بود!!

با یه چمدون و کلی وسایل، دنبال اتوبوس میدویدم تا برسم! عرق سر صورتمو خیس کرده بود، ولی وقتی رفقای باحال و با صفای جهادی رو دیدم تموم خستگیام تموم شد. حرکت کردیم به طرف لرستان-نورآباد یا همون دلفان- هر چند دلم راهی خراسان بود ولی اینجا هم نوکری ارباب بود باید میرفتیم... اوایل بهمن ماه بود...

بگذریم...

وقتی رسیدیم پیش قراول اومدن استقبال و... اونجا اولین دفعه با داداش سعید آشنا شدم! سعید و آقا رضا و دو سه نفر دیگه چند روز جلو تر رفته بودن واسه هماهنگی های نهایی، به جز سعید بقیه رو از قبل میشناختم ولی سعید رو تازه اونجا دیدم!

همون جا و تو گعده های شبانه بود که استارت "اردوی جهادی" عید زده شد؛ قرار بود یه اردو برگزار کنیم الگو باشه، تو اردو هم از همه قشری باشن!! هم طلبه هم دانشجو،بنا کارگر و هم فکر و غیر هم فکر!! قرار گذاشته بودیم کار گروهی و تشکیلاتی بکنیم!!

چند روزی که اونجا بودیم، با مسؤلین و ادارات هماهنگی کردیم و بعد از دو سه جلسه قرار شد یه پروژه تعریف کنیم که نیاز مردم باشه. سرتون رو در نیارم از اون وقت تا عید نزدیک 11 سفر شناسایی رفتیم گاهی 4 نفره گاهی هم 8 نفره!! جریانش خیلی مفصله! ولی تهش تصمیم این شد که یه منبع ذخیر آب تو روستای "مله کبود" بزنیم و همچنین کانال کشی آب کشاورزی و در کنارشم تعمیر مدرسه و خطاطی و نقاشی و کار فرهنگی و کلی برنامه دیگه ... که البته اصل کارمون هم فرهنگی بود!!
ولی نشد که بشه؟!
چرا؟
خب میگم براتون:
از یه طرف اوستا نداشتیم اخه منبع ذخیره آب اوستای خاص میخواد! بعدشم آه در بساط نداشتیم ،  رفقایی که اهل کارن میدونن اینجور پروژه ها چقد هزینه میبره... از طرفیم هماهنگی بالای مسؤلین!!!
خلاصه بعد از این همه زحمت و شناسایی جلسه گرفتیم و  قرار شد اردو تعطیل بشه!!! باور کنید راست میگم!
به همین راحتی!! نزدیک 90 نفر ثبت نام کرده بودن، با روستا ها هماهنگ شده بود و کلی برنامه ریزی دیگه ولی خب نمیشد کاریش کرد...
بعد از جلسه خیلی دلم گرفته بود، یخورده فکر کردم و دل رو زدم به دریا شروع کردم به قرض کردن! از یکی پنج میلیون از یکی ده تومن و... خلاصه اردو دوباره راه افتاده!!!
ولی مشکل اوستا هنوز سرجاش بود.
یکی رفقا پیشنهاد داد بریم یه شناسایی دیگه و یه پروژه جدید تعریف کنیم بیشتر از 100 روستا رو رفتیم خیلیاش رو برای دفعه دهم!!  تا بلاخره تصمیم بر این شد مسجد روستای "کوله مرز علیا" و "دره یادگار" رو کار کنیم.
باز مشکلی که بود این بود که این تعداد نیرو برای این پروژه ها زیاد بود! به آقای رفیعی و مکاریان صحبت شد که نیروی کمتری بیارن و خودمونم بعضی از دوستان رو کنسل کردیم!
بگذریم از بحث تدارکات و خرید و پشتیبانی که واقعا زحمت کشیدن...
قرار بود رفقا 28 اونجا باشن! که بخاطر تعطیلی دانشگاه امام حسین بروبچ زودتر اومدن!! وقتی رسیدیم و یه آمار سر انگشتی گرفتیم دیدم آماری که قرار بود 60-70 نفر باشه شده نزدیک 110 نفر!!!
خودش یه بحران بود!!!!!
تا اینجاشو داشته باشید تا بقیشم بگم براتون....
راسی عکساشم میذارم
یا علی

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">