طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

------------ "روز هایی برای خدا" --------------

من و وجدانمو و دلم!اینجور باهم قرار گذاشتیم
برای خدا وبه عشق مولا وخدمت به بهترین ها
بهترین هایی که داراییشون پاکی و صفا هست
نه مال و سرمایه و مقام و زیبایی...
حرکت کنیم...
قرارمون اینه: که تلاشمون و جهادمون ...
"فقط" برای تجربه و پیشرفت نباشه!
دعا کنید حواسم باشه این کار رو پله قرار ندم
دعـــــــا کنید تا آخــــــــــــر بمونــــــــــم...
--------------------- یا حق -------------------

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
نویسندگان

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران ، رستوران که نه! هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بودند، برای مشتری ها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , سه نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوون و یه پیرزن پیر مرد که تقریبا  60-70 سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوون حدودا 35 ساله اومد تو رستوران، چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن.

بعد از اینکه صحبتش تموم شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مهمون من هستن میخوام شیرینی بچم رو بهشون بدم ,,

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, هممون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم، من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد ,

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۳۱
طلبه جهادی


سلام

حتما پیش خودتون می گید؛ با این وضع کلا بی خیال شم بهتره!!

بخدا گرفتارم چیکار کنم؟

ولی انشاءالله به مدد مولا از این به بعد قراره یه کارایی بکنم.

شما دعا کنید بشه...

چاکر همتونم هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۴۷
طلبه جهادی

دلم بهانه می گیرد

دل است دیگر

بغض دارد

نوکر خوبی نبوده ام برایت،

اما از وقتی یادم می آید مولا صدایت کرده ام!

دلم به مولایم خوش است

به مهربانی های بی پایانش

از دنیا و آنچه در آن است بیشتر دوستت دارم آقا

دلم گرفته مولا...

...  برای آنچه تو فقط میدانی
 

رو به قبله می ایستم

یک سلام

یک زیارت نامه

و یک دنیا حرف و فریاد ...

مولای مهربانم اینگونه شنیده ام که صاحب "من" تویی...

صاحب نظرا به مستمندت نظری...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۳۴
طلبه جهادی

اینجور اگه بخوام پیش برم به قول "حامد"دوست جدیدم: دوسال طول میکشه تا تهش برم تازه کی وقت میکنه بخونه...

مختصر براتون بگم:

خلاصه اینکه بعد از یکی دو روز اردو رو روال افتاد و رفقای جهادی کارشون رو شروع کردن از این به بعد یا روستا به روستا جلو میریم و یا برای هر عرصه یه مطلب میذارم. مثلا عرصه فرهنگی یا عمرانی و...

تو اردو جهادی نوروز که به نام "یاوران خورشید" مزین بود توفیق نوکری و خدمت رسانی به نزدیک 10 روستا رو داشتیم که از این ده روستا، تو سه روستا برنامه عمرانی بود، و تو بقیشم فرهنگی و زیبا سازی

روستای اول روستای مله کبود که برنامه اصلی(زدن مخزن ذخیره آب و...) اونجا قرار بود باشه تو این روستا علاوه بر شروع ساخت مسجد، کار فرهنگی هم شد و همچنیم کار زیبا سازی

روستای دوم: روستای کوله مرز علیا بود. واقعا مردومون با صفایی داشت"مثل همه جا" اونجا هم کار مسجد و زیبا سازی و برنامه های فرهنگی بود.

روستای سوم: چمن--- بوله!! صدا نمیاد چممممممن----بوله!! بله روستای چمن بوله بود. که ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۷
طلبه جهادی
نمیدونم وقتی قسمت اول رو خوندین چی تو ذهنتون نقش بسته و چه حسی داشتین؟!
ولی این اردو واقعا نفس گیر بود، با اینکه تموم تیم اجرایی و خادمین اردو از اون پاکارا و با تجربه های جهادی بودن و به قولی از استخون تروکنده های مدیریت بحران بودن!! ولی مشکل خیلی زیاد بود، اختلاف دیدگاه و گسترده بودن طیف نیروی جهادی و مشکلات هماهنگی و...
اردوی جهادی نوروز در خدمت نیرو ها و کادر چهار گروه جهادی بودیم!! دانشجوهای با صفای دانشگاه امام حسین(کانون زنده یاد شهید کلاته)-طلاب خراسان جنوبی(گروه مبشر) طلبه های قم و دانشجوهایی از هرکجا! (گروه طریق وصل) جهادیای گروه " عباد" هم که نوکری و خادمی بچه هارو داشتن... تازه غیر اینا طلبه های خارجی هم بودن!! با کلی نیروی آزاد!!!  فک کنید چی میشه...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۸
طلبه جهادی

--------- " تا آخر بخونید، نظراتتونم حتما مشکل گشای کارمون خواهد بود" ---------

انگار همین دیروز بود!!

با یه چمدون و کلی وسایل، دنبال اتوبوس میدویدم تا برسم! عرق سر صورتمو خیس کرده بود، ولی وقتی رفقای باحال و با صفای جهادی رو دیدم تموم خستگیام تموم شد. حرکت کردیم به طرف لرستان-نورآباد یا همون دلفان- هر چند دلم راهی خراسان بود ولی اینجا هم نوکری ارباب بود باید میرفتیم... اوایل بهمن ماه بود...

بگذریم...

وقتی رسیدیم پیش قراول اومدن استقبال و... اونجا اولین دفعه با داداش سعید آشنا شدم! سعید و آقا رضا و دو سه نفر دیگه چند روز جلو تر رفته بودن واسه هماهنگی های نهایی، به جز سعید بقیه رو از قبل میشناختم ولی سعید رو تازه اونجا دیدم!

همون جا و تو گعده های شبانه بود که استارت "اردوی جهادی" عید زده شد؛ قرار بود یه اردو برگزار کنیم الگو باشه، تو اردو هم از همه قشری باشن!! هم طلبه هم دانشجو،بنا کارگر و هم فکر و غیر هم فکر!! قرار گذاشته بودیم کار گروهی و تشکیلاتی بکنیم!!

چند روزی که اونجا بودیم، با مسؤلین و ادارات هماهنگی کردیم و بعد از دو سه جلسه قرار شد یه پروژه تعریف کنیم که نیاز مردم باشه. سرتون رو در نیارم از اون وقت تا عید نزدیک 11 سفر شناسایی رفتیم گاهی 4 نفره گاهی هم 8 نفره!! جریانش خیلی مفصله! ولی تهش تصمیم این شد که یه منبع ذخیر آب تو روستای "مله کبود" بزنیم و همچنین کانال کشی آب کشاورزی و در کنارشم تعمیر مدرسه و خطاطی و نقاشی و کار فرهنگی و کلی برنامه دیگه ... که البته اصل کارمون هم فرهنگی بود!!
ولی نشد که بشه؟!
چرا؟
خب میگم براتون:

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۰۵
طلبه جهادی