طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

تبلیغ جهادی

طلبه جهادی

------------ "روز هایی برای خدا" --------------

من و وجدانمو و دلم!اینجور باهم قرار گذاشتیم
برای خدا وبه عشق مولا وخدمت به بهترین ها
بهترین هایی که داراییشون پاکی و صفا هست
نه مال و سرمایه و مقام و زیبایی...
حرکت کنیم...
قرارمون اینه: که تلاشمون و جهادمون ...
"فقط" برای تجربه و پیشرفت نباشه!
دعا کنید حواسم باشه این کار رو پله قرار ندم
دعـــــــا کنید تا آخــــــــــــر بمونــــــــــم...
--------------------- یا حق -------------------

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
نویسندگان

بهونه...

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۳۷ ب.ظ

دلم بهونه حرم گرفته...

در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه ی در اوج پر زدن داده است

در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد


بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است

سؤال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیّاد است؟

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گهرشاد است

بدون فنّ غزل بی کنایه می گویم

دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است

"سید حمید رضا برقعی"

*******************


من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمانِ تو

تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو

من از همه در رانده ام، من رانده ای و امانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام اکنون منم مهمان تو

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد جُز درگه احسان تو

گفتم منم در می زنم،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرّر می زنم کو عهد و کو پیمان تو؟

سوی تو رو آورده ام ای خُم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام کو لطف بی پایان تو

حال من گوشه نشین با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان جایی ندارم جان تو

من خدمتی ننموده ام دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام چون خار در بستان تو

"حاج علی انسانی"

نظرات (۶)

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۰ علی اکبر مجنون الحسین جان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دارم محضر همه ی بزرگواران و یاران حسینیه ی ققنوس کربلا
هدیه ای تقدیم به محضرتان ؛ان شاالله که در نشرش کوشا باشید....
در هرکجا هستید !
اگر مدیر هستید!
اگر مربی و معلم واستاد و حاج فلانی و ورزشکار ونویسنده و شاعر و هر کسب و کار را دارید....
اگر بنده ی خدا  هستید!
اگر خود را خادم و پای رکاب مولایمان حجت خدا می دانید!
خواهشمندم برای رضای خدا این روایت تاثیر گذاررا چاپ کنید وبه دست همه جامعه برسانید!
جامعه ای که خالی از فرمان حضرات آل الله ارواحناله لک الفدا باشد وکسی به فرامین آن بزرگواران
توجه واقعی نداشته باشد!به انحطاط و خودپرستی ها و گناهان بزرگ خواهد پیوست!
با توجه به باطن فرمایشات حضرات آل الله ارواحناله لک الفدا،باید مولایمان امام زمان ارواحناله لک الفدا را یاری نمائیم.ان شاالله

****(هرگز کسى را کوچک نشماریم !!!!)****

على بن یقطین از بزرگان صحابه و مورد توجه امام موسى بن جعفر (ع) و وزیر مقتدر هارون الرشید بود. روزى ابراهیم جمال (ساربان ) خواست به حضور وى برسد. على بن یقطین اجازه نداد. در همان سال على بن یقطین براى زیارت خانه خدا به سوى مکه حرکت کرد و خواست در مدینه خدمت موسى بن جعفر(ع) برسد. حضرت روز اول به او اجازه ملاقات نداد.

روز دوم محضر امام(ع) رسید. عرض کرد: آقا! تقصیر من چیست که اجازه دیدار نمى دهى ؟

حضرت فرمود: به تو اجازه ملاقات ندادم ، به خاطر اینکه تو برادرت ابراهیم جمال را که به درگاه تو آمده و تو به عنوان اینکه او ساربان و تو وزیر هستى اجازه ملاقات ندادى . خداوند حج تو را قبول نمى کند مگر اینکه ابراهیم را از خود، راضى کنى .

مى گوید عرض کردم : مولاى من ! ابراهیم را چگونه ملاقات کنم در حالیکه من در مدینه ام و او در کوفه است . امام(ع) فرمود:  هنگامى که شب فرا رسید، تنها به قبرستان بقیع برو، بدون اینکه کسى از غلامان و اطرافیان بفهمد. در آنجا شترى زین کرده و آماده خواهى دید. سوار بر آن مى شوى و تو را به کوفه مى رساند.

على بن یقطین به قبرستان بقیع رفت . سوار بر آن شتر شد. طولى نکشید در کوفه مقابل در خانه ابراهیم پیاده شد. درب خانه را کوبیده و گفت :  من على بن یقطین هستم .
ابراهیم از درون خانه صدا زد: على بن یقطین ، وزیر هارون ، در خانه من چه کار دارد؟
على گفت : مشکل مهمى دارم .

ابراهیم در را باز نمى کرد. او را قسم داد در را باز کند. همین که در باز شد، داخل اتاق شد. به التماس افتاد و گفت :  ابراهیم ! مولایم امام موسى بن جعفر مرا نمى پذیرد، مگر اینکه تو از تقصیر من بگذرى و مرا ببخشى .

ابراهیم گفت : خدا تو را ببخشد.
وزیر به این رضایت قانع نشد. صورت بر زمین گذاشت . ابراهیم را قسم داد تا قدم روى صورت او بگذارد؛ ولى ابراهیم به این عمل حاضر نشد. مرتبه دوم او را قسم داد. وى قبول نمود، پا به صورت وزیر گذاشت . در آن لحظه اى که ابراهیم پاى خود را روى صورت على بن یقطین گذاشته بود، على مى گفت : خدایا! شاهد باش .

سپس از منزل بیرون آمد. سوار بر شتر شد و در همان شب ، شتر را بر در خانه امام در مدینه خواباند و اجازه خواست وارد شود. امام این دفعه اجازه داد و او را پذیرفت .

 

پی نوشت :

بحار: ج 48،ص 85.

التماس دعای عهد و فرج مولایمان ان شاالله
امیدوارم شمابزرگواران ازکسانی باشیدکه  فوج فوج به یاری حضرت اباصالح المهدی جان خواهید شتافت.
پاسخ:
بسیار زیبا بود...
کوچیک کردن و کوچیک شمردن از عادات امروزه ما شده...
و علتش هم غرور و عجب و تکبر...
هدیه بسیار زیبایی بود.
سلام
بروزم با چرا با چادر قهری ؟!
پاسخ:
ممنون از دعوتتون
سلام
با مطالب ادبیاتی بروزیم
تشریف بیارید :)
پاسخ:
توصیف خوبی!!
هوا هوای زیارت
هوا خراسانیست
پاسخ:
اللهم ارزقنا حرم.........
باب الرضا هم عجب صفایی داره
پاسخ:
هرچی ربط به رضا داره با صفا میشه...
۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۳۱ علی اکبر مجنون الحسین جان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم....
تقدیم به شما گرامییان
از سوی حسینیه ی ققنوس کربلا
خوشبخت باشیدوشیرین کام ان شاالله و از یاران مولایمان اباصالح المهدی ارواحناله لک الفدا
دل مولاجانمان را با خوشبختی و مهربانی خویش با خانواده و وفاداری به همسر و اهل خود شاد کنید
برای خوشبختی همدیگر بسیار دعا کنید.
رضای مولایمان رضای خداست!
امیداست آن سرورعالم؛از همه ی ما در این صبح جمعه ی الهی راضی شود.
امیدوارم هرگز یک تار موی از سر مَحْرَمِتان به نامحرمان دنیا نفروشید.
حلال خدا را حرام نکنید و حرام خدا را حلال نشمارید....
آمین یارب العالمین
زندگی به سبک شهدا!!!
 «می‌برم با خانم و بچه‌ها بخوریم»
جعبه شیرینی رو جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می‌توانم یکی دیگر هم بردارم؟
گفتم : البته این حرفا چیه؟ سید یک شیرینی دیگر هم برداشت.
هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می‌کردند، بر می‌داشت اما نمی‌خورد. می‌گفت: «می‌برم تا با خانم و بچه‌ها با هم بخوریم.»
به ما هم توصیه می‌کرد که این خیلی موثر است آدم شیرینی‌های زندگی‌اش را با خانواده‌اش تقسیم کند.
شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می‌خواند.
پی نوشت:
برداشتی از کتاب مجموعه خاطرات شهیدسید مرتضی  آوینی
التماس دعای عهد وفرج مولایمان را فراموش نکنیم.....
پاسخ:
بسیار بسیار زیبا
خیلی لذت بردم
همیشه با هدایای خوبتون شرمنده می کنید.
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">