پیامی با طعم دلتنگی
سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۵۰ ق.ظ
سلام به همگی...
راستش از یکشنبه شب که رسیدیم، چپ و راست کلاس و برنامه بوده! ایقد برنامه ها زیاد بود وقت نشد سر بزنم. نظرتون؟؟
تازه فهمیدم میثم! وای باز یادم رفت حاج آقا صفری!! چرا منو آورده اینجا!!
حدودا 15 نفر میشن رفقای باحالی که باید ازشون درس بگیرم... فک کنم میثم میخاد باسوادم کنه! نظرتون؟؟
شایدم میخاد محک بزنه ببینه چقد تشکیلات رو فهمیدم؟! نظرتون؟؟
آخه تو اردوی نوروز مثلا من خادم بودم و همش دم از کار تشکیلاتی میزدم و اینکه باید یاد بگیریم تحت تشکیلات کار کنیم حالا نوبت حرف گوش دادنه آقا میثم میخاد ببینه چند مرده حلاجم!! نظرتون؟؟
اینجا جای خالی تموم سال های از دست رفته رو حس میکنم؛ کاش قدر فرصت هارو بیشتر میدونستم!! ولی فک کنم باز بشه جبران کرد! نظرتون؟؟!!
جونم براتون بگه؛ اینجا جاتون خیلی خالیه، صفا میکنم با رفقایی که اینجان، بعضیشون واقعا روح خیلی بزرگی دارن البته همشون از من سرن...
با همه این حرفا دلم لک زده واسه اردو جهادی.... نظرتون؟؟
صبحی داشتم به حسین میگفتم، خدا خیرش یده منو برد نرمش! بهش گفتم با مردم بودن یه چیز دیگه اس یه صفای دیگه ای داره ... نظرتون؟؟
انشاء الله محرم با هم میریم اردو جهادی، یه اردو با طعم و بوی کربلا، رفقا دیگه چیزی نمونده... نظرتون رو نمیخام! نیاز به نظر نداره!! ابن دیگه خوبه...
"السلام علیک یا اباعبدالله"
۹۲/۰۵/۲۲