در محضر دوستان...
باور کنید نمیدونم! ایقدکه تعجب کردم نمیدونم اصلا چی بگم یا چطور بگم! ازچی؟!
میگم ولی نه الان!! انشاءالله یه هفته دیگه درست و حسابی شروع میکنم!
مگه تقصیر منه که وقت ندارم؟! یکی نیست به این میثم بگه، آخ ببخشید! حاج آقا صفری! یکی نیست بهشون! بگه یه آدم مریض و بی سواد به چه دردت میخوره!؟
ایشون امر فرمودن ما هم اجابت کردیم که 10 روز بریم خدمتشون تو اردوی نخبگانی که اصفهان دارن بقیشم که مهم نیست... واسه همین فعلا باید بارو ببندم و یه سری کتابارو بخونم که کمتر از تراوشات ذهنی استفاده کنم!
ولی "لب" مطلب اینکه: تا چند وقت قبل فکر میکردم چیزایی که به ذهن من! یعنی یه طلبه تازه کار و بی تجربه میرسه، حتما به ذهن همه بزرگان و اونایی که شاگردشون هم نمیشم و تعدادشونم کم نیست!! میرسه. ولی تازگی ها با فهم ناقصم به این نتیجه رسیدم؛ انگار یه جای کار گیر داره!!
پیش خودم گفتم حالا که خدا ایقد بهم لطف داشته و دستمو گرفته و همنشین خوباش کرده، منم کاری کنم خوشایند باشه.
پیش خودم گفتم؛ چه خوب میشه چیزایی که پیش خوبای خدا یاد گرفتم! و اگه تجربیات ناقصی دارم بگم، سعی میکنم خاطراتمم بگم، شاید بدرد بخور باشه ...
ولی از اونجایی که وبلاگ مجاهده برای گروه هست! فکر کردم نظرات شخصیمو اونجا نگم بهتر باشه! این شد که اومدم تو این کلبه!!
خیالتون راحت تو این ده روزه میام ولی اصل قضیه بمونه برا بعد اردوی اصفهان!!!
مراقب خوبیاتون باشید...