قبلا که توفیق بود گاهی خاطرات شهداء رو میخوندم، تو زندگی نامه بعضی از شهداء خونده بودم که به حضرت حجت خیلی ارادت داشتن، نه فقط ارادت ذهنی و فکری نه! یعنی همیشه جوری بودن که انکار در محضر آقا هستن، لباس و ظاهرشون، اخلاق و برخوردشون، حرف و صحبتشون و...
یکی از چیزایی که برام جالب بود این بود که شهدایی رو میشناختم که حتی برای عروسی اقا و مولاشون رو دعوت می کردن! خب این برای اون روحیه و اون شرایط شاید طبیعی باشه...
فکر کنم یه ماه پیش بود که یکی از رفقای با صفای منطقه ای که کار میکنیم، زنگ زد که میخوام با شما صحبت کنم، نگران بود و نگرانیش این بود که میخام عروسی بگیرم و خونواده خودم و خانمم میگن باید عروسی شاد باشه و بزن و بکوب و...
اول فقهی بهش جواب دادم، که اگه حدود رعایت بشه و لهوی نباشه و... اشکال نداره. یه آهی کشید و گفت آخه روحانی که اومده بود روستامون گفته همیشه یاد امام زمان باشید و سعی کنید امام زمان که پدر شما هستن رو خوشحال کنید.
من میخواستم امام زمان رو به عروسیم دعوت کنم و خوشحالشون کنم! اگه اونجوری باشه میترسم وقتی آقا بیان ناراحت بشن، گفت امام زمان هم دوست داره بیاد تو عروسی درسته؟! بعد خودش گفت مگه آقا دل ندارن مگه ...
این استدلال و حرفای یه جوون روستایی هست! با خودم فکر میکنم چقد من عقبم...